گفته بودم اگر بیایی تمام دنیا را به پایت میریزم و اگر قرار بر مردنم باشد چه بهتر که باز هم به پای تو...نقشه کشیده بودم برای ماه عسل دستت را بگیرم وسط برگریزان برویم ویلای شمال" توی آن هوای سرد خودمان را پتو پیچ کنیم و بنشینیم یک گوشه " با دوتا فنجان چایی داغ و بی قراری دریا را تماشا... که چطور دستانش را به سمت ساحل دراز می کند و نا امیدانه در اعماق تنهایی خود فرو..قرار گذاشته بودم وقتی سهم خودم شدی همان شب اول برویم بلندترین نقطه ی شهر جایی که هیچکس نباشد و زار زار توی دامنت گریه کنم و تلافی تمام این پنج ساله آخر که دلم لک زده بود مادرم را در آغوش بگیرم و اشک بریزم را در بیاورم..گفته بودم اگر بیایی..اما نیامدی و من،،برای نیامدنت؛قراری نگذاشته بودم که؟حالم را میدانی؟وا
مانده ام میان علامت سوال های آواره''با پوستی کرخ و زبانی لال..از این اعداد و روزهای زندگی ..بی تفاوت..فقط عبور می کنم...و ته مانده های تلخ مهر راکه قصد جانم را کرده اندبه اجبار سر می کشم..پ ن : زندگی کردن که هیچ...مثل آدم مردن را هم از یاد برده ام... بی خوابی ات ......
ما را در سایت بی خوابی ات ... دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : anastisa بازدید : 30 تاريخ : دوشنبه 1 آبان 1402 ساعت: 22:05